چرا روانکاوی؟

 

این «من» نیز منکر می‌شود مرا. «من» کو؟ مرا خبر نیست. اگر مرا بینی، سلام برسان.

مقالات شمس

شاید بتوان گفت انقلابی‌ترین پرسش زیگموند فروید در مواجهه با علائم هیستریک آنا اُ. همین بود که «من» کو؟ او که در ابتدا به‌عنوان یک پزشک عصب‌شناس به مطالعه‌ و درمان بیماران مشغول بود، طی همکاری با استادش جوزف بروئر با گزارش شرح‌حال بیماری به نام آنا آشنا شد. هرچند فروید مستقیما در درمان آنا شرکت نداشت اما مطالعه موردی او الهام‌بخش نظریه‌های اولیه‌اش درباره ضمیر ناآگاه شد. آنا علائم و دردهای بدنی پیچیده‌ای را گزارش می‌کرد که هیچ‌گونه توضیح پزشکی قابل قبولی نداشتند؛ پس فروید در پی منشأ دیگری برای این نشانه‌ها برآمد؛ جستجوی «فیل اندر خانه تاریک» که خود سرآغازی برای کشف ناخودآگاه بود.

  1. پرسش آغازین: «من» کو؟

زیگموند فروید با شهود و ذکاوتی مثال‌زدنی دریافت که بررسی نشانگان آشکار بیماران در اتاق درمان، برای یافتن منشأ رنج‌هایشان کافی نیست. او برای کشف ریشه‌های این رنج، تنها به علوم پزشکی بسنده نکرد؛ بلکه به سراغ اسطوره‌ها، رؤیاها، لغزش‌های زبانی، فانتزی‌ها و خاطرات کودکی رفت.

فروید از دل این کندوکاوها با زبانی ناآشنا مواجه شد؛ زبانی به ظاهر بی‌معنا اما دارای ساختاری پنهان. او به‌مرور دریافت که برای فهم این زبان، باید همچون یک باستان‌شناس در برابر لوحی به خط هیروگلیف عمل کند. پس به جستجوی تکرارها برآمد و به حضوری بیگانه در درون هر یک از ما پی برد: بیگانه‌ای آشنا که با واژگان ما سخن می‌گوید، اما نه از جانب ما. بیگانه‌ای که نه‌تنها ناشناخته است، بلکه علی‌الظاهر در تضاد با آن چیزی‌ است که می‌پنداریم هستیم. این عنصر غریب همان ضمیر ناآگاه است؛ حضوری که با ما زندگی می‌کند، از زبان ما استفاده می‌کند، اما از آن بی‌خبریم.

  1. سوژه شکافته: زبان دیگری که در ما می‌نویسد

فروید برای فهم روان انسان، به تاریکی‌هایی سرک کشید که از چشم علم رسمی و تجربه‌گرای زمانه‌اش پنهان مانده بود؛ جایی که علم ابزاری برای سنجشش نداشت. تاریکخانه‌ای که نه فقط نادیده، که ناآشنا و بی‌ثبات است؛ جایی که انسان نه «می‌داند»، و نه حتی «می‌اندیشد»؛ بلکه جای‌خالی‌ای‌ست که در آن، دیگری به سخن درمی‌آید.

زیگموند فروید در برابر تصور دکارتی از سوژه – یعنی همان «منِ» واحد و اندیشنده‌ جمله‌ی مشهور «می‌اندیشم، پس هستم»- ایستاد و نشان داد که این «من» به‌هیچ‌وجه شفاف و یکدست نیست، بلکه همیشه بخشی در درون انسان هست که از دسترس آگاهی‌اش بیرون است؛ چیزی که حرف می‌زند، تصمیم می‌گیرد، انتخاب می‌کند، خاطره می‌سازد، و حتی رنج می‌آفریند، اما بدون آن‌که انسان از آن باخبر باشد.

به‌عبارتی، آن‌کس که می‌گوید «من» هستم، دقیقاً همان کسی نیست که ناخودآگاه او را هدایت می‌کند. سوژه انسانی از همان آغاز، شکاف‌خورده است: میان خودآگاهی که تصویرهایی از او می‎سازد، و ناخودآگاهی که او را بی‌صدا و بی‌وقفه می‌نویسد.

گاه این شکاف خود را در لغزش کلامی یا شنیداری یک واژه، در رؤیایی که معنایش را نمی‌دانیم، یا در اضطرابی که علتش را نمی‌فهمیم، نشان می‌دهد. گویی کسی دیگر، در درون ما و بی‌اجازه ما حرف می‌زند؛ این زبان، زبانی تکه‌تکه، تداعی‌محور و تکرارشونده است؛ زبان دیگری‌ست که در ما، از طریق ما، سخن می‌گوید – اما نه به نیابت از ما.

  1. روانکاوی به‌مثابه کنش شنیدن؛ و نقش فعال آنالیزان

روانکاوی نه انتقال دانش است و نه اصلاح رفتاری از بیرون. آنچه روانکاوی را از سایر روش‌های روان‌درمانی متمایز می‌کند، نه تنها نگاهش به انسان، بلکه کیفیت خاصی از شنیدن است؛ شنیدنی که با گوش دادن معمولی فرق دارد. روانکاوی، کنش شنیدن است ـ شنیدنی که با تأمل، سکوت، وقفه و حتی گاه نشنیدن همراه است.

در اتاق تحلیل، روانکاو نه مانند واعظی که حقیقت را می‌گوید، بلکه چون گوشی که آماده‌ دریافت است، حضور دارد؛ اما حضوری فعال. او می‌شنود، قطع می‌کند، تکرار می‌کند، به زبان می‌اندازد، و گاهی فقط ساکت می‌ماند. آنچه می‌شنود، نه تنها گفته‌ها، بلکه فاصله‌ها، تکرارها، لغزش‌ها و سکوت‌هاست. این شیوه‌ی شنیدن است که به ناخودآگاه اجازه می‌دهد خود را نشان دهد؛ بی‌هیچ تعجیلی برای فهم یا تفسیر.

اما این فرایند، هرگز بدون حضور فعال آنالیزان ممکن نمی‌شود. آنالیزان در روانکاوی، مراجع منفعل یا دریافت‌کننده‌ی راهکار نیست. او فاعل سخن است؛ کسی که گفته‌هایش را می‌شنود، و در همین گفتار، خود را کشف و تحلیل می‌کند. در روانکاوی، «یافتن» نه نتیجه‌ی دانشی از پیش موجود، بلکه زاده‌ گفتار است؛ و آنالیزان، با پذیرش ریسک سخن‌گفتن، خود راه را می‌گشاید.

این‌گونه است که رابطه‌ روانکاو و آنالیزان، نه رابطه‌ دانا و نادان، که هم‌نشینی دو نفر در برابر یک راز است. روانکاو، نه کسی است که حقیقت را می‌داند، بلکه کسی است که فضایی را فراهم می‌آورد تا گفتار شکل بگیرد، تکرار شود، بلغزد، و در این لغزش‌ها، چیزی از آن «بیگانه‌ آشنا» بیرون بزند. و آنالیزان، کسی است که با اعتماد به این فرایند، کم‌کم گوش خود را به آن صدا حساس می‌کند.

روانکاوی، دعوت به شنیدن دیگرگونه این خویشتنِ غریب است.

«تو را با تو آشنا کنم، اگر غریب نباشی.»

عین‌القضات همدانی